ابنخلدون، مورخ نامدار تونسی است که در قرن هشتم هجری میزیسته است. کتاب بزرگ تاریخ او کتاب العِبَر است که عمدتاّ تاریخ ممالک اسلامی شمال افریقا و حکومتهای اسلامی در اندولس است. او دیباچهای بر این کتاب نگاشته که به مقدمهی ابنخلدون شهرت دارد. این مقدمهی مفصل بهعنوانِ کتاب مستقلی خوانده میشود و شهرت آن از خود کتاب العبر بیشتر است. موضوع آن شناخت جوامع و بنیادهای تاریخ آنهاست. ابنخلدون در بخشهای آغازین آن به روششناسی شناخت در حوزهی اجتماع میپردازد.
رویکرد ابنخلدون در این مبحث انتقادی است. آنچه او در نقد شایعات و افسانهها و اخبار سست مینویسد هنوز هم بروز است. از میان مثالهای متعدد او در این باب، به سه تایشان، که ساده و مختصرند، اشاره میکنیم: از قول مسعودی مورخ، صاحب کتاب مروج الذهب، مینویسد که در شهر رم (رومة المکرمة) مجسمهی ساری بوده که «سارها در روز معینی از سال در پیرامون آن گرد میآمدهاند و حامل زیتون بودهاند و مردم از آن زیتونها روغن مصرفی خود را تهیه میکردهاند» (ترجمهی فارسی مقدمه، ص. ۶۷). اظهار نظر ابنخلدون در مورد این داستان چنین است: «خواننده میتواند بیندیشد که گرفتن زیتون بدینسان تا چه حد از مجرای طبیعی دور است!» رویکرد انتقادی ابنخلدون در این موضوع را میتوانیم این گونه خلاصه کنیم: مجرای طبیعی امور را بشناس و عقل خود را به کار بینداز تا دریابی خبری که نقل میشود، موافق طبیعت است یا خلاف آن؛ اگر خلاف قانون طبیعت است بدان باور مکن!
ابنخلدون در ادامهی این مثال از قول نویسندهای دیگر به نام ابوعُبَید بَکری (قرن پنجم هجری) در مورد شهری به نام ذات الابواب نقل میکند که محیط این شهر «بیش از سی بارانداز و مشتمل بر ده هزار دروازه بوده است». او چنین چیزی را ممکن نمیداند، زیرا چنین وضعی با مفهوم متعارف و معقولی که از شهر در زمانهی او وجود داشته نمیخوانده است:«بشر شهر را برای متحصن شدن و پناهگاه خویش برگزیده است، و این شهر از وضعی که بتوان آن را نگهبانی کرد خارج شده است، زیرا برای حفاظت شایستگی نداشته است.» پس به نظر ابنخلدون علاوه بر طبیعت، جامعه و پدیداری از آن را که شهر است باید بشناسیم و عقل خود را به کار اندازیم، تا دریابیم خبری را که در مورد یک اجتماع میشنویم، معقول است یا نه. او در مثال سومی که در ادامه میآورد، از درک بخردانهای که هم از طبیعت و هم از جامعه دارد ، بهره میگیرد تا افسانهی دیگری را باطل اعلام کند. افسانهای که ناقل آن باز مسعودی است، حاکی از آن است که شهری در صحرای سلجماسه (واقع در مغرب) وجود دارد که همهی ساختمانهای آن از مس است. ابنخلدون در این مورد مینویسد: «این گفتار محال از خرافات داستانسرایان است، چه بسی از کاروانیان و راهشناسان صحرای سلجماسه را پیموده و بر چنین شهری آگاه نشدهاند. گذشته از این کلیهی کیفیاتی را که دربارهی این شهر یاد کردهاند، محال است و بر حسب عادت با امور طبیعی بنیانگذاری شهرها منافات دارد. بعلاوه حداکثر مقدار موجود معادن به میزانی است که از آنها ظروف و اثاث خانه میسازند، ولی بنیان نهادن شهری از فلزات چنان که میبینیم از محالات و دور از عقل است.»
تفکر انتقادی ابنخلدون بر اساس سنجش خبرها با عقل است. اگر خبری با عقل جور درنیاید، باید در صحت آن شک کنیم. ابنخلدون ستایندهی عقل سلیم است، یعنی آن عقلی که در کار طبیعت و اجتماع بشری اندیشه کرده، در وجود آنها تناسب و توازن دیده، آنان را قانونمند یافته و نگاه میکند که آیا خبری که میشنود، از درک متوازن و بهنجاری که از پدیدهها وجود دارد، دور میشود یا نه. اگر دور میشود، آن را نمیپذیرد.
بسیار اندک بودهاند کسانی که در روزگار ابنخلدون، چون او، به شرحی که آمد، خردمندانه و انتقادی بیندیشند. از روزگار ابنخلدون به عصر کنونی بازمیگردیم. نزدیک هفت قرن از آن روزگار گذشته، اما وضع چندان بهتر نشده است. دست کم میتوانیم بگوییم کسانی که ادراکی خلاف عقل دارند و به سادگی گول سخنها و خبرهای بیپایه و دروغ را میخورند، فراواناند، خاصه در خطهی فرهنگی ما. مثالی ساده: در اوج تب و تاب جهانی اخیر در مورد آنفلوآنزای مرغی (زمستان ۱۳۸۴) هفته نامهی «پرتو سخن» چاپ قم با تیتر درشتی مدعی شد که ماکیان ایران را خطر ابتلا به آنفلوآنزای مرغی تهدید نمیکند، زیرا دستی غیبی پرندگان مهاجر مبتلا را از ایران دور میکند و به سوی اروپا میراند. در ایران مدام از این گونه ادعاها میشنویم. کار ثابت دستگاه ایدئولوژی دولت تولید این گونه داستانهاست. لابد هنوز نصیحت ابنخلدون را گوش نکردهایم که عقل خود را به کار اندازیم، وگرنه این کارخانهی ایدئولوژیک بازاری برای فرآوردههای خود نداشت. اما عکس قضیه نیز صادق است: دستگاه ایدئولوژیک کاری میکند تا مردم فکر نکنند. عقل خود را که به کار نینداختند، آنگاه به همهی خبرهای ساختگی باور خواهند کرد. اگر میخواهیم چوب لای چرخ این دستگاه بگذاریم، بهترین کار این است که انتقادی بیندیشیم و انتقادی اندیشیدن را ترویج کنیم.
ارزشهای پایه در اندیشه انتقادی
تفکر انتقادی اندیشیدن سنجشگرانه بر مضمون حرفهایی است که میشنویم و میخوانیم و بررسی دقیق استدلالهایی است که آن حرفها به کمک آنها خود را استوار جلوه میدهند. انتقاد به معنای سنجیدن است نه ایراد گرفتن. زیر عنوان انتقاد نباید غرغرکردن و بهانه گرفتن و عیبجویی به دلیل بدخویی را فهمید.
روشن انديشی
تفکر انتقادی در هنگام سنجشگری از ارزشهای فکری خاصی حرکت میکند. متنی را میخوانیم که موضوع در آن چنان پیچانده شده که هیچ نمیتوان از آن سر درآورد، در حالی که اصل قضیه ساده است و ما باید آن را با آگاهی و دقتی متعارف درک کنیم. در این جا به نویسندهی آن انتقاد میکنیم که نه روشناندیش، بلکه تاریکاندیش است. پس روشنی یک ارزش در تفکر انتقادی است. ما میخواهیم به روشنی برسیم. میپرسیم و میپرسیم، و با این کار گویی نقب زنیم تا از پهنهای تاریک به روشنایی گام بگذاریم. به نویسنده انتقاد میکنیم که مفهومها و گزارههایش دقت ندارند. دقت نیز یک ارزش مهم در تفکر انتقادی است. مفهوم یا تعریف دقیق مثل یک ابزار دقیق است، چنگ میزند و آن بخش از واقعیت را که میخواهد بگیرد، میگیرد. ابزار نادقیق به هدف نمیخورد و بعید نیست که موضوع کار را خراب کند. مته را کج میزنیم و پیچ مسیر غلطی را میرود. مفهوم نادقیق نیز ذهن را به جایی نامربوط میکشاند.
واضح و مبرهن است که...
ارزشی دیگر در تفکر انتقادی بداهت است. آنچه بدیهی است وضوحی شهودی دارد، یعنی ما بنابر تجربه مستقیم خودمان یا خردورزیمان میدانیم که درست است، انگار ما در ذهن یا در واقعیت در کمال آگاهی شاهد آن هستیم.
اگر ما از امور بدیهی حرکت کنیم و با شیوهی سنجیدهای در ترکیب، اطلاعات خود را از آنها درهمآمیزیم، به آگاهی پیچیدهای میرسیم که چون ریشه در امور بدیهی دارد، احتمال میرود که درست باشد. میگوییم احتمال میرود، چون همیشه ممکن است در ترکیب اطلاعات اشتباه صورت گیرد. وقتی متنی را با دید انتقادی میخوانیم، توجه داریم که آیا گزارههای آن با بدیهیات تجربی و عقلی همخوان هستند یا نه. البته از مفهوم بدیهی چه بسا سوءاستفاده هم میشود. در متنهای بسیاری به عبارت «بدیهی است که...» برمیخوریم. در اینجا بایستی فورا بایستیم و ببنیم واقعا این چیزی که نویسنده میگوید بدیهی است.
از عبارتهایی چون «واضح و مبرهن است» نیز به همین سوءاستفاده میشود. مینویسند: «واضح است که...» ما باید مکث کنیم و بپرسیم: واقعا واضح است؟ یا مینویسند: «مبرهن است که...» یعنی در مورد موضوع برهان عقلی آوردهاند. باید بپرسیم: واقعا موضوع مستدل است؟ عبارتهایی مثل «بدیهی است که...» و «واضح و مبرهن است که...» ما را دعوت میکنند که ادعایی را که به دنبال آنها میآید، بی هیچ اندیشهای بپذیریم. تفکر انتقادی به ما میآموزد که در اینجا باید درست رفتار معکوسی داشته باشیم، یعنی دقت ورزیم که آیا ادعا به راستی پذیرفتنی است.
نعليناش جلو پايش جفت میشود
ارزشی دیگر در اندیشهی انتقادی همخوانی است. سر و ته یک متن یا سخن باید با هم بخوانند. اگر نویسنده و گوینده دچار تناقض شود، یا این که اینجا از این اصل حرکت کند و آنجا که موردی مشابه در وضعیتی مشابه است از اصلی دیگر، بر پایهی این ارزش به او انتقاد میکنیم.
کشف تناقض همیشه ساده نیست. ما باید متن یا سخن را تجریه و تحلیل کنیم تا ساختار آن برایمان روشن شود، تا بتوانیم ببنیم آیا دچار تناقض شده است یا نه. در بسیاری اوقات با خبری مواجه میشویم که خود به خود حاوی تناقضی نیست و حرفی کوتاه است که سر و ته آن با هم میخوانند. در اینجا آن را باید در متن زندگی و واقعیت قرار دهیم تا بطلان آن را دریابیم.
در ایران بسیار شنیدهایم که بگویند فلان کس که از مشایخ است، معجزه دارد: نعلینش جلوی پایش جفت میشود. این خبر را باید در متن بزرگتری گذاشت تا پوچیش را دریافت. باید مثلا پرسید جفت کردن نعلین که کار سادهای است، چرا از دست معجزه کارهای بزرگتری برنمیآید، مثلا بی نیاز کردن شیخ ما به نعلین از این طریق که به او بالی برای پرواز داده شود. و میشود گفت که چرا از میان مجموعهی کارهای ساده در جهان این قدر جفت شدن نعلین در ذهن جادوزده ما اهمیت ویژهای دارد.
منطقی باش!
ارزش دیگری که در اینجا لازم است از آن یاد کنیم استدلال متین و استوار است. تفکر انتقادی استدلال سست را نمیپذیرد. استدلال باید پایههای محکمی داشته باشد یعنی از مقدماتی درست حرکت کند و آنها را به صورتی منطقی با یکدیگر ترکیب کرده و به نتیجه برساند. تفکر انتقادی تفکر منطقی است. منطق شیوه و اصول سنجیدهی تعریف و استدلال است. وقتی به کسی میگوییم «منطقی باش!»، از او میخواهیم سنجیده فکر کند، مقدماتی را که حکم اطلاعات پایه را دارند بسنجد، از آنها درست نتیجهگیری کند و نتایجی را نیز در نظر گیرد که آن نتیجه در جهان به بار میآورد.
گفتار در روش
وضوح و دقت و انتظام منطقی از ارزشهای پایهای تفکر انتقادی است. انسان فکور منتقد میپرسد که آیا متنی که میخواند یا حرفی که میشنود از مفهومها و گزارهها و استدلالهای روشنی بهره میگیرد، آیا آنها دقیق اند، آیا تعریفها و دستهبندیها و استدلالها انتظام منطقی درستی دارند.
تفکر انتقادی تفکر تحليلی است
این شیوهی رویکرد به موضوعات را با صفت تحلیلی هم توصیف میکنند. تفکر انتقادی تفکر تحلیلی است، یعنی موضوع را میشکافد، اجزای آن را دانهدانه میسنجد و در ادامه شیوهی ترکیب آنها را وارسی میکند. در دوران باستان ارسطو استاد این کار بوده است. شگرد تفکر ارسطو را نادیده گرفتهاند. آنچه از ارسطو در قرون وسطی به مانع تفکر بدل میگردد، برخی آموزههای او بوده است. محتوای کار او مانع شناخت درست صورت و شیوهی کار او شده است.
در آستانهی عصر جدید فیلسوفی به نام رنه دکارت سر برمیآورد که به اندیشهی تحلیلی جان تازهای میدهد. اندیشهی انتقادی تحلیلی او بنای فکر قرون وسطایی را ویران میکند. این اندیشه چیز پیچیدهای نیست. با مبانی آن میتوان آشنا شد در کتاب کمحجمی از دکارت به نام «گفتار در روش راه بردن عقل» که عنوان اختصاری آن «گفتار در روش» است. این کتاب به قلم توانای محمدعلی فروغی ترجمه شده و به صورتِ ضمیمهی جلد اول کتاب پرآوازهی وی با عنوان «سیر حکمت در اروپا» منتشر شده است.
کتاب فروغی اولین کتابی است که به قصد آشنا کردن ایرانیان با تاریخ فلسفهی اروپایی نوشته شده است. هنوز هم یکی از مهمترین و خواندنیترین کتابها در این زمینه است، بویژه به خاطر فارسی خوب آن و نقش بنیانگذارانه و راهگشایانهی آن.
اهميت دکارت در تحول فکر غربی
فروغی با انتخاب «گفتار در روش» برای ترجمه با نیت آشنا کردن ایرانیان با اساس تحول فکر اروپایی در عصر جدید انتخاب بسیار درستی کرده است. هنوز هم هر آن کسی که میخواهد معنای فکر جدید را دریابد و بفهمد چه شد که به قول معروف «غرب پیش رفت و ما عقب ماندیم» باید «گفتار در روش» دکارت را بخواند. خواندن این کتاب را ما به همهی علاقهمندان فلسفه توصیه میکنیم.
اکنون گروهی از جوانان در ایران علاقهی چشمگیری به فلسفه از خود نشان میدهند. برخی از آنان به سراغ کتابهایی میروند که هم به خاطر مضمونشان و همه ترجمهی بدشان ناروشن و رازآلودند و تفکر را به خواننده نمیآموزند. به این جوانان باید پیشنهاد کرد«گفتار در روش» و کتابهای مشابه آن را بخوانند، تا به آن دانستههایی مجهز شوند که بتوانند با کمک آنها آثار دیگر را تجزیه و تحلیل کنند و از این طریق نقادانه بخوانند.
نقد روش کاربرد عقل است
شرط انتقاد، تجزیه و تحلیل است. بدون تجزیه و تحلیل نمیتوان اجزا و ساختمان فکری را بازشناخت و کلیت آن را سنجید. «گفتار در روش» ما را با شروع اندیشه بر این شیوه در آستانهی عصر جدید آشنا میکند. اهمیت این اندیشه تأکید بر شیوه است. توجه میکنیم به طرح این موضوع در آغاز کتاب دکارت.
دکارت مینویسد: «قوهی درست حکم کردن و تمیز خطا از صواب، یعنی خرد یا عقل طبعاً در همه یکسان است، و اختلاف آرا از این نیست که بعضی بیش از بعض دیگر عقل دارند، بلکه از آن است که فکر خود را به روشهای مختلف به کار میبرند.» او پس از این تأکید بر برابری استعداد همهی انسانها در خردورزی و وارد کردن مفهوم روش در بحث میگوید: «ذهن نیکو داشتن کافی نیست، بلکه اصل آن است که ذهن را درست به کار برند.»
در فضيلت آهستگی
او ذهنهای تیزهوش و پراطلاع را نیز از خطا مصون نمیداند و حتّا معتقد است خطای آنها ممکن است بسیار پردامنه باشد زیرا «نفوس هر چه بزرگوارتر باشند، همچنان که به فضایل بزرگ راه میتوانند یافت، به خطاهای فاحش نیز گرفتار میتوانند شد، و کسانی که آهسته میروند، اگر همواره در راه راست قدم زنند، از آنان که میشتابند و از راه راست دور میشوند، بسی بیشتر میروند.»
عادات خود را مسلمات نپنداريم
دکارت در ادامه کمی از زندگی خویش، دانشجوییش و تلاشش برای دستیابی به یقین حکایت میکند و آنگاه به نکتهای دست میگذارد که از اصول تفکر انتقادی است و آن درافتادن با عادتهای فکری است و هر آنچه که انسان از محیط خویش بیهیچ اندیشهای برگرفته است:
در جهان و در میان مردمان مختلف که میگشتم«بسیار چیزها میدیدم که پیش ما سخیف و رکیک است، ولی اقوام بزرگ دیگر آنها را میپذیرند و معمول میدارند. و از این رو عبرت میگرفتم، که عقاید و ملکاتی را که فقط از راه انس و عادت پیدا کردهام، چندان مسلم نپندارم، و از این راه کمکم بسیاری از اشتباهات را از خود دور میکردم که روشنی طبیعی ذهن را مایهی تیرگی است و مانع از آن است که شخص به درستی تعقل نماید.»
تفکر تحليلی
تفکر برای این که انتقادی باشد، یعنی بیازماید و بسنجد و وارسی کند، بایستی تحلیلی باشد، یعنی بتواند موضوع بررسی را بشکافد، اجزای آن را بازشناسد، ساختمان ترکیب آن را کشف کند و به رابطهی آن با دیگر سازههای متنی که بر آن نشسته است، آگاهی یابد. تفکر تحلیلی عصر جدید با دکارت آغاز میشود. خدمت بزرگ دکارت به اندیشهی بشری بازنمودن اهمیت روش در بررسی است.
یکی از کتابهای مهم دکارت به نام«گفتار در روش» به تمامی به این موضوع اختصاص دارد. برای این که بدانیم جهش بزرگ علمی اروپاییان در عصر جدید بر چه ایدهای استوار بود و چه شد که اروپا قرون وسطای خود را پشت سر نهاد، بایستی حتما این کتاب را بخوانیم.
روش تحليلی دکارت
دکارت روش تحلیلی خود را در چهار دستور خلاصه میکند:
دستور اول این است که هیچ چیزی را نباید حقیقت پنداشت، مگر آن که حقیقت آن بدیهی باشد. دکارت مینویسد: منظور من از پیروی شخصیام از این دستور این بوده است که«از شتابزدگی و سبق ذهن سخت بپرهیزم، و چیزی را به تصدیق نپذیرم، مگر این که در ذهنم چنان روشن و متمایز گردد که جای هیچ گونه شکی باقی نماند.»
دستور دوم توصیه به تجزیهی موضوع است، به زبان خود دکارت دستور روششناختی به این است که«هر یک از مشکلاتی را که به مطالعه درمیآورم، تا میتوانم و به اندازهای که برای تسهیل حل آن لازم است، تقسیم به اجزا نمایم.»
دستور سوم دستور به نظمدهی درست و هدفمندِ آگاهیهاست. دکارت این دستور را نیز از سر متانتی روشی خطاب به خود گرفته و میگوید، بر مبنای آن بایستی«افکار خویش را به ترتیب جاری سازم و از سادهترین چیزها که علم به آنها آسانتر باشد، آغاز کرده، کمکم به معرفت مرکبات برسم».
تجزیه که میکنیم، ممکن است در جریان آن چیزی از دست برود یا در میان اجزای مختلف پدیده گم شود. در هنگام ترکیب نیز ممکن است چیزی فراموش شود. بنابر این من به عنوان پژوهشگر بایستی«در هر مقام شمارهی امور و استقصا [=کاوش و تحقیق] را چنان کامل نمایم، و بازدید مسائل را به اندازهای کلی سازم که مطمئن باشم چیزی فروگذار نشده است.» این تأکید، مضمون دستور روششناختی چهارم است.
تفکر انتقادی شک روشمند است
این دستورها دستورهای روشی هستند، یعنی ارکان روشی هستند برای دستیابی به حقیقت موضوعی معین. روش به معنای رفتن و شیوهی رفتن است. آن چه حرکت درست به سمت حقیقت را ممکن میکند، شک است. تفکر انتقادی تفکر شکاک است، شک که میورزد به خاطر شک نیست، بلکه برای تشخیص درست از نادرست است، به این اعتبار شک روشی است. شک دکارتی را شک روشی یا دستوری مینامند.
دکارت در کتاب«تأملات» خود این شک را چنان بیپروا به کار میبندد که به وجود خود نیز شک میکند. شیوهی خروج از این شک بسیار مشهور است. میگوید که شک میکند، اما به این نمیتواند شک کند که شک میکند، شک میکند پس میاندیشد. این جاست که جملهی مشهور او زاده میشود:«میاندیشم، پس هستم.»
ابتدا وجود اندیشنده ثابت و تثبیت میشود، آنگاه راه برای کشف حقیقت در حوزههای مختلف هستی ادامه مییابد. آن وجود اندیشنده، آن من دکارتی، منی است که خود را از همهی باورهای رایج رهانیده و فقط امور بدیهی و واضح و مستدل را بهعنوانِ حقیقت میپذیرد. او آزاد شده و چون آزاد است میتواند حقیقتجو باشد.
بدون آزادی استقلال فکر ميسر نيست
تفکر انتقادی تفکر آزاد است. تفکر آزاد تفکر مستقل است. بدون آزادی فردی، استقلال فکری میسر نیست. تفکر انتقادی در ایران از آن رو ضعیف است، که در آن آزادی فردی و استقلال فکری افراد بودش نیافته است. محصلان ما هنوز جرأت نمیکنند که بگویند«من»، معمولا میگویند«ما». دانشآموز اما بایستی بتواند«من» بگوید، تشویق شود که نظر خود را داشته باشد، با دیگران از جمله با آموزگار خویش بحث کند و نترسد از آنچه حقیقتش میداند، دفاع کند.
«میاندیشم، پس هستم!» بدا به حال مردمانی که در میان آنان عکس این سخن صادق باشد: هستم، چون نمیاندیشم!
نظرات